۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

220 .

ساعت 2 فکر میکردم به جای اینکه بشینم سر کلاس و مجبور باشم ام پی فور گوش بدم و الکی به پُر چونگی های بغل دستیم سَر تکون بدم که یعنی کاملآ حواسم بهت هست که نه از درس چیزی بفهمم نه از اتفاقات دیشب ِ اون دختره ، زنگ بزنم به مربیه ورزشم ببینم کجا کلاس داره و برم پیشش تا یه دنیا رو از شر ِ خودم خلاص کنم بسکه بد اخلاق بودم و رنگ پریده و بی اعصاب امروز!
بعد اینکه برای استاده یک پیام نوشتم گذاشتم روی میزش و رفتم از کلاس بیرون...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر