۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

358 .

فرقی نکرد ، تازه شدم مثل اولش !
در جا زدنی..

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

357 .

یعنی دلم میخواد صورت مدیر گروهم رو با رنده ریزریز کنم ، که با اون وضع چیدمان واحدهای درسی ِ این ترم * ، هر روزم شده یا یک کلاس میان ِ روز که کل روز آدم رو از بین می بره یا کلاس های پرت و پلای ساعتی که نمیشه حتی از یک ساعت خالیه بین کلاسها استفاده کرد چون تایم دُرستی رو خالی نکرده و دانشجو ها کمتر از یک ساعتشون آزاده و یا بی برو برگرد اگر خارج بشن از دانشگاه دیگه برای کلاس بعدی بر نمیگردن به خاطر عوامل جاذبه ی اونجا..
بسکه روزهام کِش دارشدن ُ کسل وُ خاکستری وُ تنها ..

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

356 .

دندون شماره ی پنج م درد می کنه..
احمق!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

355 .

چه خووبه که من چندتا دوست خوبم رو دارم و دوستشون دارم.که الان یاد پنج شنبه ه افتادم که دلپذیر بود روزم و من دلم تنگ شده الان برای لحظه لحظه ش.بسکه روزهام رو با خودم میگذرونم و اون روزی ترمیم رووح بود :)
مرسی بچه ها که با من دوستین :*

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

354 .

میگه : هر کسی یه قیمتی داره ..
بعد دارم فکر میکنم یه آدم تا چه حد می تونه گرفتار اندیشه های سرمایه داری باشه که بخواد هر چیزی رو با پوول معامله کنه ؟!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

353 .

پر بیراه نگفته مظفرالدین شاه قاجار ِ بدبخت وقتی خودش رو توو آئینه دیده و گفته همه چیزمان به هم می آید!خب اینم وضع اعتماد ملی ه وُ تبلیغات ساسی مانکن پروداکشن وُ آقای کاندیداتور ِ اعتماد به نفس !!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

352 .

یک جایی اول های داستان ، ماهی سیاه کوچولو می گوید:
میخواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. میدانی مادر! من ماه هاست توو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوزست ، نتوانستم چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا ، چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام ؛ آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم میخواهد بدانم جاهای دیگر ، چه خبرهایی است...
ماهی سیاه بهرنگ ، جایی دیگر می‌گوید:
... مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید ؛ اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم که می‌شوم ـ مهم نیست ؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من ، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...
* داستان ماهی سیاه کوچولو _ صمد بهرنگی