۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

320 .

یکی از دلایل مهمی که باعث می شه من نتونم این حراستی ها رو تحمل کنم اینکه قبل از اینکه مراقب امنیت تو باشن ، حواسشون به اینکه هر نوع برخوردی رو تذکر بدن هست و اگر شانس بیاریم سین جیم نشیم .. توضیحات منم پیرامون ماجرای کیف سازگار نبود و اصولا معتقدند تقصیر دانشجو جماعته با پول راه میافته میاد محیط علمی و حقشه که اگر هر بلایی هم سرش بیاد..
فقط دلم خنک شد از اینکه رفتم و بهشون گفتم که توو این همه سخت گیری هاتون ذره ای امنیت رو به وجود نیاوردین و کلاهتون رو بزارید کمی بالاتر بتونید ببینید که فقط ترس رو پر رنگ می کنین هر روز برای گروه دانشجو..
میدونم حرفای منم مهم نبوده اما دلم که خنک شده..
پ ن:
این همه خیابون گردی وُ اتوبان گردی رفتم تا سابقه ی خوب درست کردم برای خودم ، پدر حالش رو برد ، ماشین رو می خواستم بیارم توو پارکینگ آخرش با دنده عقب خوردم به اوون درخته جلوی در :دی

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

319 .

ها ها ها
این دیگه نهایتش می تونه باشه توو یه محیط علمی فرهنگی یکی بیاد هر چی توو کیفت هست رو برداره ببره و حتی رحم هم نکنه که تو میخوایی چطوری بر گردی خونه ..
هیچی دیگه،می خواستم با موجودی ه توویه کیف قبضم رو پرداخت کنم و سند رو به نام بزنم. بعد من نمی دونم کتاب ِ تغذیه و رژیم غذایی به چه دردش می خورده که اون رو هم برداشته ، که فرزان رو حرص بده تا بگه من می خواستم رژیم بگیرم دنیا نمیگذاره !

۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

318 .

آقا جان نیارید این ماشین های درب ِ داغون ِ کلاج ندارو بزارید برای امتحان که مرده های یک مشت آزمون دهنده ی خوشحال که می خوان بار اول قبول بشن توو آزمون رانندگی بیاد جلوی چشمشون..
هیچی خب می خواستم بگم من الان یک عدد آدمی هستم که توو آزمون ِ امروزم قبول شدم و خیلی ام آقای افسر بهم احسنت گفت :دی

۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

317 .

از اون جایی که هر کتابی رو با خوراکی مخصوص خودش باید سرو کرد و علی الصول هستند کتاب هایی که خودشون خوشمزه ند وُ نیازی به مکمل ِ طعم دهنده ندارند ، اما این کتاب های درسی که شب های امتحان رو تلخ می کنند نمی شه نادیده گرفت.

حالا به نظرتون توسعه رو که برای هر صفحه ش موردی وجود داره که می شه براش حرص خورد و دید که شرایط توسعه ی ما چه طوریه و حالا تحت الشعاع چی قرار دادیم خودمون رو و همون شبونه راه حل ارائه بدم براش و تقلا کنم و آخرم دست به سینه بشینم و تا مرز سکته شدگی پیش برم ، با چی می شه سرو کرد ؟!

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

316 .

در راستای حواس پرتی های مضمن ِ اخیرم ، جلسه ی آخر اخلاق رو نرفتم برای استادی که یک خط در میان جلسه ها رو تشکیل می داد و تمام ذهنم پر بود که خب چهارشنبه ی بعدی که بروم ، صفحات درس داده شده و نوع امتحان رو خواهم پرسید.نتیجه هم این شد که آقای اخلاق رو هیچ کجا به جز مراسمی که می رود برای خطبه خواندن ! و همین یکی دو کلاس اخلاقی که دارد نمی شه پیدایش کرد و یادم افتاد ، چهارشنبه ی کذایی هم تعطیل هست و من حالا تنها نفری هستم که از گروه علوم اجتماعی اخلاق دارد.حالا آقای اخلاق رو به رویم باز است و به ذهنم فشار می آورم آخرین جلسه ی ای که بودم گفت تا صفحه ی 89 درس داده ، پس قاعدتآ نمی تواند در جلسه ی آخرش خیلی درس بدهد..
من تا کجا درس می خوانم : صفحه 100 :دی
پ ن:
از اداره پست که اومدم بیرون چشمم افتاده به این :همینطوری!

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

315 .

امروز کشف کردم اینقدر حواس پرت هستم که وقتی آقای "ق" از کنارم رد می شه نبینمش و بگذرم ازش و حتی انتظار دیدنش رو هم نداشته باشم و فقط چون صدای اسمم رو می شنوم بر می گردم تا اون صداهه رو تشخیص بدم. و اینگونه بود که ما ظهر خوشمزه ای را گذراندیم و یک دِه هم حتی کشف کردیم حوالی داراباد..

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

314 .

زندگی مشترک را ظرف پانزده روز شناختم ، طاقت فرساست. پانزده روز برای باز شدن چشم ها و دیدن حقیقت کافی است ، حتی زیادی هم هست. همه ی کار آموزی ها طاقت فرساست. شب های اول به علت حضور رومن کنارم تووی رختخواب ،خوابم نمی برد. تابستان گذشته ، در خانه ی پدر و مادرش ، هر یک اتاقی برای خودمان داشتیم. عشق بازی را دزدکی می کردیم ، او علاقه ی عجیبی به میوه ی دزدیده شده داشت ، خواب موضوعی خصوصی باقی می ماند ، هر کس در اتاق خودش ، دراز کشیده میان ملافه های سفید ، در عمق قایقی تاریک. خواب مثل دوران کودکی است ، نمی توان در آن با کسی شریک شد. پانزده روز طول می کشد تا وضعیت مناسبی برای خوابیدن در بستر زناشویی پیدا کنم. روی شکم می خوابم و سرم را به طرف دیوار بر می گردانم ، فراموشکار و سبکبال. رومن کارم را آسان می کند ، چون دیر وقت ، پس از این که ساعت ها با نوشته هایش ور رفته به بستر می آید. باز هم همان نامه های عاشقانه. دیگر آنها را با دست نمی نویسد ، با ماشین تایپ می کند. صدای ماشین تحریر مانع خوابم نیست ، بر عکس مثل فرو ریختن قطره های باران روی شیروانی است ، تصنیفی آرامش بخش.*
*دیوانه بازی کریستین بوبن
پ ن:
من ، چند روزی هست که فهمیده م هم خانه ی دوست نداشتنی یک چیزی است در حد فاجعه! که حتی بر اثر مرور زمان هم نمی شه فکر کرد این آدم عوض شده و شاید بشه بر خلاف قبل روزهای دلپذیری رو باهاش گذروند. اما اعتراف می کنم حتی برای منی که این همه منعطف م تحمل آدمی که یه ذره ، حتی یه ذره من رو نمی شناسه و عملآ رفتارهاش بی تفاوته ، اینقدر حرص درار هست که بخوام از هر فکری رها بشم و نخوام بدونم که چه اتفاقاتی دو رو برم می افته..

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

313 .

صرف نظر از خوب یا بد بودن مجموعه اتفاقاتی که پیش میامد و مجالی نمیگذاشت برای بودن و ماندنم ، من امروز پستم رو تحویل دادم و تا اطلاع ثانوي از هر نوع دعوت به شام ، مهماني و گپ و گفت به شدت استقبال مي کنم.