۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

351 .

از ویژگی حقایق
گیج کننده بودن اون هاست!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

350 .

آخر بحث نئو مارکسیست های من و گلنار وُ نتیجه ی کمر باریک وُ دماغ عمل کرده وُ پروتز وُ اینا ، شده که دخترا دو دسته ان:اونایی که میرن دانشگاهاونایی که ازدواج میکنن !!
پ ن:خیلی هم منطقی بوده و نتیجه ی یک ساعت و نیم نوشته و نامه و حرف شنیدن بوده این و اصولن جنبه ی دل گلنار بدست آوردن ُ دلبری می باشد این پسته :ى

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

349 .

آدما دو دسته ان :
اونایی که مُرداد به دنیا اومدن
اونایی که دلشون میخواسته مُرداد به دنیا بیان. *
*کورُش _سوپر استار
پ ن:آقا نوش جونش اون جایزه اش..

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

348 .

من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه.
من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم.
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد.
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند.
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را.
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد،
سار كي مي آيد، كبك كي مي خواند، باز كي مي ميرد،
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي. *
* سهراب

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

347 .

من که کف دستم رو بو نکرده بودم بازی های آدم بزرگا جدیّه خیلی و کسی هم توش نمی خنده.
همه هم دنبال وصل کردنن!
یکی نیست بگه بچه ، راز زندگیت چیزه دیگه ای بود ها .. خووب بپا !

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

346 .

در راستای 344 :رادیو رو خاموش میکنم و از شدت عصبانیت سرم رو توو بالش فرو میکنم و تا نمی دونم کی غلت می زنم !چرا نقد پذیر نیستیم بعضی از ما آدمها ؟که هر شب توو برنامه ی رادیو گفتگو این چهار تا فیلم ِ روی پرده داره زنده و با تایم 2 ساعتی بررسی میشه (هر شب یک فیلم)و دیدگاه مخاطب رو تووش بیان میکنه ، اما ده نمکی باید بیاد تا اونجایی که میتونه داد بکشه و نپذیره ایرادهای فیلمش رو و تحمل نکردن های بی حدش باعث بشه بیشتر به چشم بیاد.که نپذیره ، دیدگاهش رو خووب در قالب دیالوگ منتقل نکرده و منظورش کاملآ شده ضد ارزشهای خودش و علیه خودش شده فیلمه!که دی شب رادیو گفتگو بشه میدون جنگ فراستی و حسنی و ده نمکی !که اگر کسی دیگه ای جای اون ، این فلیم رو می ساخت میرفت توو همون مناطق جنگی باباش رو درمیاورد.و بعد هم امشب کاهانی و هفته ی پیش میلانی ، انقدر آروم و طبیعی ایرادهای فیلمشون رو شنیدن و دفاع های لازمش رو کردن و برنامه توو بستر واقعی خودش پیش رفت که دعوای منتقد و فیلمساز تهاجمانه نبود و همراه غرض!بعدم اینکه دیدن بیست وُ وقتی همه خوابیم رو از دست ندید که داستان توو بستر واقعی و جدی شکل می گیره و اگرچه ریتم کندی داره بخصوص بیست ، اما سکوت و مرگ رو به خوبی به تصویر کشیده کاهانی ! نگاه تلخ ِ آقای سلیمانی و بی جایی فرخ! نه اینکه بچسبیم به انتقاد از اخراجی ها و ده نمکی که نقد پذیر هم نیست و معتقده پاک ترین و بی عیب ترین فیلم تاریخ جنگ رو ساخته ، یا اینکه لمپن بودن قهرمان اخراجی ها رو دوباره و صد باره بررسی کنیم و یادمون نیاد بپرسیم این فیلم بیضایی در جواب باند بازی و ُِ نقاب ِ هشتاد و سه هست به سرمایه گذار ها آیا ؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

345 .


نمایش "کشتی شیطان" از آتیلا پسیانی و گروه تآتر بازی در سالن چهار سو ِ مجموعه تاتر شهر اجرا میشه. كشتي شيطان كه تقديم ‌نامچه آن «براي ناخدا ابراهيم و همه بر و بچه‌هاي دريايي كنگ و لنگه» است روايت زندگي پنج زن در يكي از جزيره‌هاي جنوب است.بخشی از نمایش این طور روایت می شه:دو دختر خيره و متعجب رو به ماه ايستاده‌اند.مادر مي‌گويد: «هر پونزده سال يه بار اين جوري مي‌شه. قوسش رو آب و دو نوكش به هوا.» «اومده يكي رو با خودش ببره. ماه كه اين‌جوري مي‌شه قديميا مي‌گفتن تا صب قرآن بخونين كه كسي رو نبره. لنج‌ها هم امشب رو آب مي‌مونن. كسي حركت نمي‌كنه. جاشوها بهش مي‌گن كشتي شيطان.»
پ ن:کارهای پسیانی ریتم خاصی رو دنبال می کنه و تنها جذابیتش برای علاقه مندان به افسانه های جنوبی هست!اگر کسی "تَهرن" رو دیده باشه ، خط کلی داستان دستش میاد !

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

344 .

نبینید آقا جان
این اخراجی ها رو سه بار سه بار ببینید که فروشش بشه 4 میلیارد و تا آخرین روز اکران تا 12 میلیارد تخمین بزنن؟!
سلیقه هاتون کجا رفته ؟
این فیلمساز جدید که هر روز بلیط های گیشه ش تموم میشه تا 3 ساعت قبل از نمایش ، همونی بوده که سال 78_79 جلوی سینما مبلغ مذهبی شده بود و دمار از دانشجو جماعت درمیاورد.
چرا این همه حمایت ؟ کمدی ِ سیاسی اجتماعی بود ؟ فیلم پر فروش دلیل بر خوب بودنش نیست که. کوی دانشگاه و فقر و فحشا رو یادتون نیست ؟
چقدر ما انقدر فراموش کاریم آخه !؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

343 .

روزگار عجیبی هست..
نمیدانم تقصیر این داروهای هورمونی ست که من این همه بد اخلاق شده م و درد جسمی دارم و بدنم هر روز گرم تر می شود وُ تغییرش باعث چاقی ام شده و قلبم در دهانم می زند و .. یا اینکه استرس پروژه های دانشکده ست با فرصت کم و تنبلی که هر شب م و پُر از ترس و نگرانی ست طوری که انگار برای بار اول است برای صبحش برنامه ی دانشکده دارم و بی خوابم . بی خوابم ..
دو سه روزی هم هست که جلوی خودم را گرفته م در ِ اینجا رو تخته کنم تا مدتی ، که محموله ی خانم "و" میرسد دستم و نامه ی ضمیمه اش به فکر می اندازدم چیزکی بنویسم تا یادم بماند شنبه ای از 88 را چطور بوده م !
عجالتا که زورم به اینجا بیشتر می چربد و اصلن هیچی ِ هیچی نیست ! بی لحظه زندگی میکنم و متعجبم از اینکه خوبم.
لطفآ یکی با چوب جادویی اش بیاید سراغ من که هنوز به این روزگار عادت نکرده م.

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

342 .

حال مضحکی دارم.
فکر کنم یه چیزیم هست واقعآ
.یعنی شب وُ تاریکی ِ امشب ساخته بهم.
جهانیان کنار ، کنار ، عادی وارد می شود !

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

341 .

بخشی از کتاب :
"... قانون برای حمایت از کسانی درست شده که چیزهایی داشته باشند و بخواهد در مقابل دیگران از این چیزها دفاع کنند..."
"...اما آدمها با سگها مهربان ترند تا با آدمها و نباید گذاشت بدون زجر کشیدن بمیرند..."
"...رزا خانم میگفت که گاوها خوشبخت ترین آدمهای دنیا هستند..."
"...ج.نده هایی که پول نمیگیرند، از طرف پلیس تعقیب نمی شوند و پلیس فقط یقه کسانی را که برای خودشان ارزش قائلند می چسبد..."
"...دکتر کاتز بسیار امیدوارم که هرگز طبیعی نشوم، فقط ناکسها هستند که که همیشه طبیعی هستند، دکتر من هر کاری از دستم بربیاید میکنم تا طبیعی نباشم..."
"...رزا خانم وقتی فهمید غصه دار شده م برایم تعریف کرد که خانواده معنایی ندارد و حتی کسانی هستند که وقتی به تعطیلات می روند سگشان را به درخت می بندند و به این ترتیب هر سال سه هزارسگ از بی محبتی می میرند..."
"... اوضاع رُزا خانم داشت پیش از پیش خراب می شد ، و نمی دانم چطور بگویم که وقتی آدم فقط برای زجر کشیدن زنده باشد ، چقدر غیر عادلانه است.وضع بدنش دیگر به درد نمی خورد و وقتی یک چیزش خراب نبود ، چیز دیگرش عیب می کرد.همیشه هم این جور بلاها سر پیرهای بی دفاع می آید.آسیب زدن به آنها آسانتر است ، رُزا خانم هم قربانی این جنایت شده بود..."*



*زندگی در پیش رو رومن گاری



او بچه ای است که خوب می بیند ، خوب هم می بیند ، تیز هم می بیند و همه را ضبط می کند. هم صحبت هایش یک پیرمرد ِ مسلمان ِ عاشق قران و عاشق ویکتور هوگو است و یک زن ِ پیر ِ دردمند. هر چند با بچه ها حرف می زند و بازی می کند ، اما با آنها یکی نمی شود. در مجاورت آنها بچه نمی شود. او بچه ای است ساخته ی نویسنده . اما بچه ای به شدت پذیرفتنی و دوست داشتنی . کتاب نیز به همچنین. در بیست صفحه ی اول کتاب ، محمد می خواهد همه چیز را به سرعت بگوید ؛ پس در هم و برهم حرف می زند. می خواهد مثل بزرگتر ها حرف بزند ؛ پس گنده گویی به سبک بچه ها میکند .جمله بندی هایش گاه از لحاظ دستوری غلط است حرف ها و مثال هایش گاه ، در کمال خلوص نیست ، پرت و عوضی است ! و گاه درک نشدنی. به همین دلیل ذهن خواننده در آغاز کمی مغشوش می شود اما بعد به روش گفتار او عادت میکند ، و تمام پراکنده گویی های گاه گاه محمد را راحت می پذیرد. _ لیلی گلستان


پ.ن: پشنهاد هفته !

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

340 .

بعد از بارون و برف دیشبیا که ساخت شبم رو رسمآ و یعنی از اون وقتهایی بود که میخواستم خدا رو ماچ کنم،بسکه به موقع بود و الانم با هوائه زندگی میکنم؛
ها ها ها
پیاده روی جلوی خونمون رو هم خط ِ دوچرخه سواری زدن با تابلو و رنگ و این تشکیلات و دیگه کسی نیست به من چپ چپ نگاه کنه موقع دوچرخه سواری های روز و شبم! با اینکه می دونم صدای خیلی ها درمیاد که پیاده روئو ناقص کردن و چه بلایی سر منطقه هشت دارن میارن و حالا شده پاتوق دوچرخه ها و صاحباشون(بخصوص دخترها!) ، اما برای من که هنجار شکنم خوش به حالمه :دی
یعنی الان انقدر رو به راهم :)