روزگار عجیبی هست..
نمیدانم تقصیر این داروهای هورمونی ست که من این همه بد اخلاق شده م و درد جسمی دارم و بدنم هر روز گرم تر می شود وُ تغییرش باعث چاقی ام شده و قلبم در دهانم می زند و .. یا اینکه استرس پروژه های دانشکده ست با فرصت کم و تنبلی که هر شب م و پُر از ترس و نگرانی ست طوری که انگار برای بار اول است برای صبحش برنامه ی دانشکده دارم و بی خوابم . بی خوابم ..
دو سه روزی هم هست که جلوی خودم را گرفته م در ِ اینجا رو تخته کنم تا مدتی ، که محموله ی خانم "و" میرسد دستم و نامه ی ضمیمه اش به فکر می اندازدم چیزکی بنویسم تا یادم بماند شنبه ای از 88 را چطور بوده م !
عجالتا که زورم به اینجا بیشتر می چربد و اصلن هیچی ِ هیچی نیست ! بی لحظه زندگی میکنم و متعجبم از اینکه خوبم.
لطفآ یکی با چوب جادویی اش بیاید سراغ من که هنوز به این روزگار عادت نکرده م.
نمیدانم تقصیر این داروهای هورمونی ست که من این همه بد اخلاق شده م و درد جسمی دارم و بدنم هر روز گرم تر می شود وُ تغییرش باعث چاقی ام شده و قلبم در دهانم می زند و .. یا اینکه استرس پروژه های دانشکده ست با فرصت کم و تنبلی که هر شب م و پُر از ترس و نگرانی ست طوری که انگار برای بار اول است برای صبحش برنامه ی دانشکده دارم و بی خوابم . بی خوابم ..
دو سه روزی هم هست که جلوی خودم را گرفته م در ِ اینجا رو تخته کنم تا مدتی ، که محموله ی خانم "و" میرسد دستم و نامه ی ضمیمه اش به فکر می اندازدم چیزکی بنویسم تا یادم بماند شنبه ای از 88 را چطور بوده م !
عجالتا که زورم به اینجا بیشتر می چربد و اصلن هیچی ِ هیچی نیست ! بی لحظه زندگی میکنم و متعجبم از اینکه خوبم.
لطفآ یکی با چوب جادویی اش بیاید سراغ من که هنوز به این روزگار عادت نکرده م.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر