۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

276 .

هیچ وقت ِ هیچ وقت از اولین شروع خوشم نمیومده و تا حد اعلاءتحت فشار قرار می گیرم و کلی باعث بهم ریختگیم میشه.
حتی اگه اون رویداد خوب باشه و همه ازش استقبال کنن باز من اینقدر فشار استرسم نسبت بهش زیاده و بالاست که در واقع اولش نه تنها هیچ لذتی نمی تونم ببرم بلکه فکر می کنم دارم پرتاب می شم تو دهن شیر !
این موضوع کمی مدیریت بحرانم رو ضعیف کرده.حتی وقتی که چیزی به منم ارتباط ِ خاص نداره و منم مثل همه ی آدمای دیگه تو اون جریان شناور باشم مثل همین اول مهر مزخرف که کلی آدم میان وُ ازش هزارتا خاطره تعریف می کنن حالا که ازش دور شدن و یکم مهر هشتاد وُ هفت براشون با پنجم اسفند فرقی نداره عملآ..در حالی که من هزاربار تا صبحش با خودم درگیرم و بی قرار.

ولی حالا فکر می کنم به داغی هوایی که هشتاد و هفت،برام ساخت و گونه هام از اشک سوخت و نمی دونم این ردی که گذاشته روی صورتم را چطور می تونه پاک کنه!
روزهای سرمستی م در فصلی که متعلق به خود ِ خودم بود را چطور می تونه پس بده؟
روزهای پاییز هم که بیاد ، تموم می شن و دوباره کلاغها می رن پی کار خودشون!
ولی هنوزم معتقدم پاییز را برای من نیافریده ند.هست که دلخوش باشم به گذر روزهای نارنجی و کدرش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر