۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

308 .

داشتم فکر می کردم نصفه شبی به کی زنگ بزنم از خواب بیدارش کنم فحش کمتری می خورم..
خانم "نون" از آسمون رسید وُ آن لاین شد. شروع کرد گپ زدن تا بیام غرغر کنم حناقم خالی شه ،گفته:"خوش به حالت با این همه مسئولیت وُ کار،دلتنگ نمی شی _ حوصله ت سر نمی ره _ دق نمی کنی!"

خب من چه توضیحی می دادم سومین خط گپمون بهش که حریم خصوصی و این حرفا رو وقتی می گم باید رعایت کرد و عرصه رو تنگ نکرد برای بقیه و این اخلاقم هیچ ربطی ام به دلتنگی نداره وگرنه دختر یخی که نیستم من.و تو چطوری درک کردی این همه دوستات رو و از قیافه ی نزارم فهمیدی اینا رو الان که من کلی خوش خوشانمه با هزار هزار حرف تلنبار شده روو دلم. هوم؟
* نگفتم اما که ، روو دلم موند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر