۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

326 .

_ صدای جیغ وُ ویغ الهام از واحد خودشان انقدری بلند هست که من رو فراری بده که زنگ بزنم به النا تا حداقل بریم بنزین بزنیم!
_ صدای فرزان انقدری بلند هست که که بگه چرا کلاس 6 تا هشت ِ عصر رو بر نداشتم و برایش نصفه شب است ُ تنهاست!
_ صدای عاطفه انقدری بلند هست که وقتی بهش تذکر میدم تا رعایت کند ، صدایش بلند تر می شود !
_ صدای خانم میم انقدری بلند هست که تمام مسیر رفت و برگشت به دفتر مشاور حقوقی اش یک ریز با موبایل ش داد می زند!
_ صدای آقای قاف که ای میل زده و غرغر میکنه که چرا در دسترس نیستم!
_ صدای دختر عمه هَ رو که ارشاد گرفته و من رو خبر می کنه برم ببینم چه خبر است !
_ صدای راننده ی جوان زانتیا که جلوی خط عابر توقف کرده و به پیرمرد عصا به دست میگه پیری بجنب !
_ صدای خانومی که صبح ها توو رسالت گدایی میکنه اینقدری بلند هست که اول صبحی نفرین و ناله سر می ده!
_ صدای خانوم و آقای الف انقدری بلند هست که هر وقت می رسند خانه ی ما یادشان می افتد که امیر حسین رو باید اینجا تربیت کنند!
_ صدای خانم ف انقدری بلند هست که با افتخار ماجرای دعوایش را با پدرش تعریف کند!
_ صدای گربه ه انقدری بلند بود که امروز توو خیابون آیت رفت زیر ی چرخ های یه ماشین!
.
.
.
.
من حساس شده م یا آدمها انقدر کم طاقت شده اند !؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر