۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

360 .

دوروبرم که پره از آدم ِ ؛ خانواده ، دوستان ، هم کلاسی ها ..همشون خوبن.خیلی خوب.انقدری که دوستشون دارم و بدون اونا نمی تونم زندگی کنم.اما این دلیل نمیشه من توقع م رو کم کنم. هوم؟آدم های جدیدی که نه مداومآ باشن که رفتارشون زیر ذره بین باشه و نه انقدر زمان بودنشون کم باشه که احساس غریبگی کنم توو دنیا.یه ارتباط فکری...یکی که بتونه این سکوت های منو بشنوه...یکی که بتونه توو سکون هام من رو هُل بده...یکی که بتونه بفهمه چی رو میخوام یا چطوری می خوام...می دونم توقع زیادیه واین تصور من گویا فراتر از جسمه و تبدیل به رووح شده کمی اما واقعن من یه چیزی شبیه اینو کم آوردم توو زندگیم.مهم نیست زن باشه یا مرد ، پیر یا جون ، دوست یا غریبه ، فقط برای تماشای دنیا با من هم پنجره باشه...
اینا همشون حاصل کلی روزِ پر بغض بود ِ وُ فعالیت های تنهایی وُ غروب های دلتنگ وُ پروژه های آخر ترم وُ اینا ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر