۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

370 .

... پنجره را بستم و چون برگشتم ، آینه ، آن گوشه میزم را که روی آن چراغ الکلی با تکه های نان پهلوی هم گذاشته شده بود دیدم. فکر کردم این یکشنبه هم مانند یکشنبه های دیگر گذشت که مادرم اکنون به خاک سپرده شده است و فردا دوباره به سر کار خواهم رفت و از همه ی اینها گذشته ، هیچ تغییری حاصل نشده است ...

*بیگانه آلبر کامو

پ ن: این دقیقآ نتیجه ی اولین برخورد خواننده با قهرمان داستان است که البته فردی مبهم و دو پلو باقی می ماند.
توصیه می کنم خوندنش رو از دست ندید.قرار نیست نویسنده چیزی رو در کتاب مشخصآ روشن کند و این خواننده است که در برابر واقعیات قرار می گیرد..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر