۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

215 .

این بکگرانده لعنتی ِ ذهن ه من زیاد تکرار میشه..
زمینه ی خاکستری ِ خیلی بزرگ،با مردی که تکه های صورتش نامرتب و خونین و یه جورایی
هم پازل مانند هست وُ به هم خوب نچسبیده که رد ِ خون خشک شده روی تکه تکه های
صورتش جا خشک کرده و فقط به من نگاه میکنه!
گاهی هم تمام اون قرمزی ها محو میشن و وسعت زمین سفید میشه،صورت ش اندازه ی
بادکنک ِ سفید ِ زشت که مدام هم پر باد تر میشه و خودش رو نزدیک م میاره که همون
موقع هاست که بیدار میشم از خفگی.

این فقط عادت نحس من است یا بقیه هم در ورطه های این چنینی می افتند !؟

پ ن:
خانم ب میگه مالیخولیایی م عود کرده !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر