۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

281 .

اول _ یه دکتر روماتولوژی پیدا کرده بودیم چند ماه پیش برای درمان دست مامان م و تشخیص ش این بود که عمل نباید بشه دستش و ذخیره ی استخوان سازی ش رو ببریم بالا.
اگر چه پروسه ی درمانش سخت تر شده اما طفلی مامان م سعی می کنه جو رو از همیشه نرمال تر نگه داره و بیشتر لبخند بزنه و دور و بر ما بپلکه اما هر صبح رنگ پریده تر می شه و این وسط تنها من و پدر میدونیم داره چه اتفاقی می افته.حالام اگرچه من مسئولیت هام زیاد فرقی نکرده و تنها سعی می کنم یه کمی از حجم کارای مادرم کم کنم ، اما میدونم وقت لازم دارم تا مدیریت زمان م رو تقویت کنم که بتونم به همه چیز برسم!

دوم _ نتیجه ی لجبازی ه آقای "ر" این می شه که من هر روز کلاس دارم به اضافه ی چهار تا پروژه ی مفصل این ترم و یه جورایی داره پوستم کنده می شه و در مورد وقت هم دیگه لازم نیست بگم که چقدر نا متعادل پیش می ره..

سوم _ گرفتار این وقت هایی شدم که اگر چه تقلا می کنم و سعی دارم بیشتر از توانم کارها رو مرتب کنم اما بالاخره مجبور می شم پام رو بندازم روی اون یکی و نگاه کنم قراره به کدوم اتفاق پرتاب بشم.می شه گفت شبیه یه جور تلاطمه!نمی فهمم این پیشامد های مختلف که هر روز هم تازه تر می شن می خوان چی رو بهم ثابت کنن .
شایدم یه آزمون برای محک قدرت من..
چهارم _ کسی هست که که یک یا دو تا کتاب از یه روستای خاص دیده باشه یا حتی خونده باشه ؟!من باید یه موضوعی رو مثلآ کشت برنج و بررسی آداب اون رو تو یه روستا بررسی کنم و اگر چه خودم می دونم باید برم مشاهده کنم و کار رو میدانی تحویل بدم ، اما آقای "ع" پروژه رو کتابخونه ای می خواد.
من حتی سراغ انتشارات اگاه هم رفتم و کلی گشتم اما تنها چیزی که عایدم شده از ابیانه بوده و اون هم به صورت کلی ازش چیزهایی رو نوشتن. و من هم دنبال یه موضوع خاص می گردم برای بررسی تو اون روستا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر