۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

282 .

یک عالمه چیزی هست که می خوام بنویسم. نمیشه اما. فکرام انسجام ندارن. حرفام میان و میرن!
آخر همه ی فکرام هم وصل می شه به این که آدم هر چی بزرگتر می شه ، تلخی ِ زندگی رو بیشتر و بهتر لمس می کنه. دغدغه ی زندگیش هم هر چی که باشه ، مسئولیت هاش هم تو همون محور دغدغه هاش جریان پیدا می کنه..
بعد اینکه این نقش هایی که من پیدا کردم، الان تمرینه یا دیگه مسابقه شروع شده ؟!..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر