۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

283 .

اگه اینو نگم رو دلم می مونه :ی
این ماه رمضون ، هر شبش یه آدم قدیمی که سالی یه بار اس ام اس ی ممکن بود احوالی از هم بپرسیم بود که بهم یاداوری کنه با دیدن اشرف سادات یاد من می افته و مجددآ حال و احوال کنیم و بگن بهم که چه خوب بهانه ای هست این دختره و باعث می شه ما یاد تو بیافتیم و گپ بزنیم بعد از مدتها!..

تینا به عنوان شونصدمین آدمی که یه حرف تکراری رو ازش می شنوم ، بهم گفت که اونو یاد اشرف سادات میندازم! بعد پریسا رسمآ اشرف سادات صدام می زنه و بعد اون فیلمه بی خودی اسم ِ اشرف سادات روم مونده!
بخصوص فرزانه که هر سال با دیدن اون دختره اسم من ُ تغییر می ده و خوشش میاد سر به سرم بذاره.امروز استاد "الف" تو راهرو منو دیده و بهش سلام می کنم که می گه:خانم مشهوری! ، همه ی واحدای جمعیتت ُ برداشتی.هووم؟
بهش می گم البته.در واقع جریان انتخاب واحد طوری پیش می ره و جانم ما معلوم نیست تا چند سال دیگه در خدمتتون باشیم.که می خنده و میگه : منتظر بودم ببینمتُ بگم که شما خیلی زیاد منُ یاد اشرف سادات ، زن ِ کاظم میندازی!یادته که کیُ میگم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر