۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

288 .

به نظر من یه خونه هر جایی می تونه باشه
می تونه بالای یه ساختمون بلند باشه
می تونه توو یه کوچه ی قدیمی که زیره یه بازارچه ست باشه
می تونه بزرگ ، یا می تونه کوچیک باشه
می تونه برای هر کس مفهومی داشته باشه
یا هر رنگی داشته باشه
می تونه به رنگ آجُر یا به رنگ شیشه وُ سنگ باشه
میتونه رنگ قرمز یا به رنگ ِ ...
ولی من ، یعنی بهتر بگم ما
معتقدیم خونه هر چی که باشه
باید سبز باشه ..*

مدیریت زمانی و حتمآ مسولیت پذیری و استقلال که همیشه مثل ِ یه تشدید بزرگ توو افکار من بوده و تلاشم برای تنظیمش کاملآ خوب پیش رفته تا جایی که برنامه هام با کمترین تاخیر انجام می شن و این منظبت بودن حالم رو خوب می کنه بخصوص اینکه تا یک ماه گذشته تو یه خلاء بسر می بردم و هر آن احساس می کردم زیر پام هر لحظه ممکنه خالی بشه..
اما در همین راستای مدیریت
این اولین باری نیست که مامان و پدر می رن سفر و بدون کوچکترین خللی اداره می کنیم همه چیز رو و من و عاطفه هیچ وقت دلتنگ نبودیم و همه اعتقاد داریم که نباید با خواسته هامون عرصه رو برای بقیه تنگ کنیم و اصولآ هر کسی کاری رو که مایل بوده انجام بده رو داده و این وسط باید به هم احترام بگذاریم ..حالا کمتر از یک ماه مونده که ما چهار نفری می تونیم با هم نهار بخوریم و من به پدر بگم که حتی حمامش رو زود تموم کنه و عاطفه تنبلی ش رو بگذاره کنار و دعوت ما رو قبول کنه و شبها چهار تایی بریم پیاده روی و بخندیم و بگیم که حتی هدیه چی می خواییم این بار.

اگر چه ممکنه خیلی هم مورد توجه نباشیم و اونها گرفتار دل مشغولی هاشون باشن..
حالا شبهای پاییز بلند هست. بدون تاریکی ه مطلق و نور همیشگی ه ماه ، اما همین که میشه صدای نفس کشیدن های آدم های خونه رو شنید وقتی از خواب بیدار می شم نیمه شب ، خودش معجونی می شه برای روزهای نبودنشون..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر