۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

362 .

فلاشر های روشن ، پوستر های تبلیغاتی ، شعار ، رقص ، هیاهو ، پرچم ، بوق و خنده های بلند و ...انقدر گله به گله ی شهر ازدحامه که هر جا رو انتخاب کنیم برای وارد شدن به کاروان های تبلیغاتی ستاد ها دستمون بازه ..دختر پسر هایی که تا کمر از شیشه ی ماشین ها بیرون اومده اند یا پیر مردی که پوستر پخش میکنه یا کل کل های "بگم ، بگم " که از یک طرف خیابون گفته می شد به طرف دیگه ی خیابون..من فقط رفته بودم مهمانی تجریش که اینطوری از ساعت 11.30 تا 3 (شب)گیر افتادم توو ولی عصر و پارک وی و هر چی شوخی وُ جدی خندیدیم که به جان خودم بابام راهم نمی ده توو خونه اگه نذارین من رد بشم وُ چرا حالا راهو بستین با ماشیناتون وُ اینا نشد و نذاشتن جماعت من عبور کنم از وسط هیاهوشون و اینطوری شد که من جریمه و تنبیه شدم و دو روزه ماشین ندارم الان :))
واقعآ تو ایران نمی شه هیچ چیزی رو پیش بینی کرد!!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر