۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

365 .

این روزها از هیچی اطمینان ندارم. نه از خودم و نه از برنامه هام ، که اونها خووب پیش میرن و عدم اطمینانم از اتفاقاتی هست که جلوی چشمم هر روز و شب می افته و من هیچ وقت منتظر رسیدن این روزها نبودم. ایمانم ندارم بهشون.دقیقآ از شهریور هشتاد وُ پنج ، بنای سازت رو گذاشتی روی ناکوک بودن وُ انقدر لحظه هایی بودن که درد و نگرانی رو نشوندی روی شونه های کوه های زندگیمون وُ غمگینشون کردی و مضطرب.که از همه مهمتر نا مطمئنشون کردی از خودت!! یعنی از فرط عصبانیت هر کاری می تونم بکنم! اگه امیدوار بودم با کتک آدم خواهی شد ، حتمآ مفصل می زدمت..می زدمت
اووووف

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر