۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

366 .

سرما خورده بودم. با یک پاتیل سوپ وُ یک بغل جزوه و کتاب تبعید شده بودم برای درس خوندن و بالشتم که توی بغلم جا نمیشد و رد آبی خودکار که همه جاش رو پر کرده..اصلآ نمیدونستم قراره پست وبلاگی ِ تولدم چطوری نوشته بشه و تنها کار مفیدم جواب دادن به تلفن بود وُ چرت زدن که از اثرات مسکن ها بود!مامان و پدر زنگ میزنن تا خبری بگیرند از من و عاطفه ضمن اینکه آدرس نامه ای رو بهم میدن تا پیدا کنم بین خرت و پرت های توی کمد که برای من هست.. یعنی زندگی عاشقیت لازم میشه وقتی مامان در نامه توصیه کرده بود : "دخترم ، گذشت ، مهربانی و صمیمیتت رو نثار همه بکن ، حتی اونهایی که باعث آزار تو میشن "
خب من چند روز پیش بیست و دو ساله شدم و چند روز دیگه هم به سبب گذر روزها، دفترم چهار ساله خواهد شد :) *مرسی به خاطر اینکه بد اخلاقی ها و اخمالوئی هام رو تحمل کردین.استرس هام رو به آرامش تبدیل کردین.حس های منفی م رو آروم آروم از وجودم کمک کردین تا بیرون بریزم.توصیه هایی برام نوشتید و من پرسه می زنم و بلند بلند فکر میکنم و سینه م سرشاره از آرزوهای کوچیک این روزها..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر