۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

333 .

بعد از آن همه معطلی چند ساعته ، از دکتر که آمدم خانه ماشین خانم الف جلوی در بود.
همین طور که عصبانی بودم از دست این خانواده که مثل اجل روی سرم خراب می شوند وقت و بی وقت و کاری هم از دستم بر نمیامد نرفتم داخل.
مگر تقصیر من هست که می تواند این همه خونسر رفتار کند ؟
از خانه که دور می شدم از رفتار هیستیریک و بیمار گونه م خنده م گرفت که باید فراموش کنم و تا این حد ضعف نشان ندهم..
مسیرم را که کج می کنم جلویم یک عالمه نرگس ظاهر می شود که می خندم و فکر میکنم یک دسته ش هم مال من باید باشد حتمآ که خواسته من خانه نروم و زودتر ببینمش :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر