۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

238 .

وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی​کند!

239 .

خب معلومه من چرا اینجا نشستم دیگه.
هوم!؟
چون فردا دو تا امتحان دارم همزمان تو یه ساعت.فرداش هم یکی و فردا ترش هم دو تا دوباره...

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

221 .

دیشب یکی از مهمانی های بی نظیر خانوادگی رو از دست دادم به خاطر استاد "ن" که کلاس فوق العاده
گذاشته بود امروز و به ضرب و تهدید امتحان می خواست دانشجو ها رو جمع کنه، که البته موفق شد و منم مجبور شدم صبحانه ی اردک آبی رو امروز تو تندیس از دست بدم و بعدشم پارک رو هم همینطور.

عصر هم طی یک عملیات غافلگیرانگی! جماعتی که به خاطر من برنامه ی صبحشون رو کنسل کردن اومدن دنبالم و رفتیم گردش:دی

پ ن:
الان فکر میکنم چقدر آدمها هیجان انگیز و مهربون و درست حسابی دورم هستن که همشون رو هم اندازه ی یک عالمه دوست دارم.

233 .

بنویسید سرطان،
اسمش از خودش ترسناک تر است!

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

219 .

من که نه
شما ؛
شب هاتون آفتابی...

220 .

ساعت 2 فکر میکردم به جای اینکه بشینم سر کلاس و مجبور باشم ام پی فور گوش بدم و الکی به پُر چونگی های بغل دستیم سَر تکون بدم که یعنی کاملآ حواسم بهت هست که نه از درس چیزی بفهمم نه از اتفاقات دیشب ِ اون دختره ، زنگ بزنم به مربیه ورزشم ببینم کجا کلاس داره و برم پیشش تا یه دنیا رو از شر ِ خودم خلاص کنم بسکه بد اخلاق بودم و رنگ پریده و بی اعصاب امروز!
بعد اینکه برای استاده یک پیام نوشتم گذاشتم روی میزش و رفتم از کلاس بیرون...

231 .

ربط امتحان وُ ویر ِ گردش کردن چیه واقعن که می افته تو جون ِ آدم!؟
اما این دیگه نهایتش میتونه باشه وقت امتحانها با همه ی کتابها و فیلمها و پارک هایی که قهر کردیم رسمآ آشتی میکنیم.
بعد یکی نیست بیاد درستش کنه این وسط حالا!