۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه

243 .

آقاجان علی الاصول این رو داشته باشید که به جز مردم نازنینش که واقعآ با چیزی که شنیدید فرق دارن از زمین تا آسمون و خیلی هم مهربون و دوست داشتنی هستن و من دیگه تا جایی رو نبینم و با مردمش برخورد نداشته باشم به چیزایی که می شنوم اکتفا نمیکنم و اهمییت نمی دم ، یک!
دوم هم،علاوه بر اینکه عاشق اون آقاهه شدم وقتی گفتیم حساب کنه خریدامون ُ و گفت"قابلیت نداره!"؛ من عاشق حرف زدنشون شدم وقتی به زور میخواستن با فارسی بهمون چیزی رو بفهمونن و چقدر این برگردان لغاتشون به فارسی خوشمزه میشه.
سوم هم اینکه یک عالمه جاهای دیدنی و دلپذیر داره و من کلی عقب افتادم و تصمیم دارم یک بار ِ دیگه جماعت رو راه بندازم تا با فرصت بیشتری شهر و اطرافش رو بگردیم.
.
.
بعدم یک عالمه حرف شنیدی میشه از زبان مردمش شنید. یک عالمه هوای دلپذیر خورد! و یک عالمه چیزی دید تا حدی که فقط بخوایی سکوت کنی.اینقدر که همه چیز در کمتر از اونچه که فکرشم نمیکنیم ما رو ببلعه...
در هر حال میتونم بگم بعد از اصفهان که برام خود زندگی ه ، تبریز میتونه ی گزینه ی بعدیش باشه.

نکته ی آخرم این بود که اون قرار هول هولی ِ با آیدای نغمه مون کلی چسبید تو تبریز با اون کافه ناشناسه که یهویی جلومون سبز شد تا ما بپریم توش و بعدم شیرینی ه مخصوص تبریز که از طرف آیدا بهم هدیه شد و مرسی دخی به خاطر ساعت خوبی که با هم داشتیم و دلنشینی ه سفری که برام به یادگار گذاشتی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر