۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

245 .

ساعتهایی که با آقای پشتکار در مورد مرگ صحبت کردیم رو یادم میاد.اینقدر عمیق بودن کلمه ها،که بخوام هنوزم مرورشون کنم و یادم بیاد که منطقی و بدون هیچ اشکی بگم،
اوم.یه روزی ما هم می ریم پیششون.
اما دروغ چرا،هنوزم به اون درجه نرسیدم تا اینطوری برخورد کنم و شاید این یه ضعف باشه که هر لحظه مربوط و نا مربوط چیزی به یادم بیاد از اون هایی که از دست دادیم و فکر کنم مرگ رو دوست ندارم اصلآ و بدونم که دیگه هیچکی نمیتونه مثل خسرو شکیبایی بگه سبز ِ سبز ِ سبز...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر