۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

246 .

...سکوت پدرم.سکوتی که سریع می شکند.خشمش متوجه مادرم می شود:دخترت این،دخترت آن.وقتی پدرم از دست من عصبانی می شود،من دیگر فقط دختر مادرم هستم.او تنها فرد مسئول است،و باعث تمام بی نظمی های روی کره ی زمین.در برابر این همه نکوهش،مادرم کاری نمی تواند بکند جز اینکه بزند زیر خنده.در این لحظه،مثل همه ی دفعات قبل،پدرم بین دو راه حل مردد می ماند:مادرم را بکشد یا ببوسد.تردید حتی یک ثانیه هم دوام نمی آورد.شادی مادرم زیادی مسری است:وقتی نزدیک کاراوان می رسیم همگی داریم از خنده روده بُر می شویم.
بچه ی اسراف کار به خانه برگشته است.*
*دیوانه بازی/کریستین بوبن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر